مستیم و نداریم غم سود و زیان را

 

مستیم و نداریم غم سود و زیان را

هر شب بفروشیم به جامی دو جهان را

 

چون کوزهء سربستهء پنهان شده در خاک

یک عمر ز ترس همه بستیم دهان را

 

بگذار لبی بر لبم ای ساغر دلخون

تا فاش کنم پیش تو اسرار نهان را

 

مهمان توام چند صباحی دگر ای عمر!

اینقدر میازار من سوخته‌جان را

 

گر نیست به جز خون جگر مزد من از عشق

بر شانه چرا می‌کشم این بار گران را

 

تا من شوم آسوده و خشنود شود یار

با من بزن ای مرگ! به تیری دو نشان را

 

جای طلب بوسه وفا خواستی ای دل

دیدی که نه این را به تو دادند نه آن را

 

راضی به عذاب دگران نیستم اما

گر عادلی ای چرخ! فلک کن دگران را

 

فاضل نظری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *